کد مطلب:106544 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:169

خطبه 159-در بیان عظمت پروردگار











[صفحه 505]

از خطبه های آن حضرت علیه السلام است: (فرمانش قضاء و حكمت، و خشنودیش امان و رحمت است، از روی دانش داوری می كند، و با بردباری گذشت و بخشش می فرماید. بار خدایا! ستایش ویژه تو است بر آنچه می ستانی و می بخشی، و بر عافیتی كه می دهد و آزمایشی كه به عمل می آوری آن چنان ستایشی كه تو را پسنیده ترین ستایشها، و در پیشگاه تو محبوبترین حمدها و در نزد تو برترین ستودنها باشد، ستایشی كه سراسر آفرینش را پر كند و تا آنجا كه بخواهی برسد، ستایشی كه از تو محجوب نبوده، و در پیشگاهت قصوری نداشته باشد، ستایشی كه عدد آن پایان نگیرد و زمان آن فنا نپذیرد، آری ما كنه عظمت تو را نمی دانیم جز این كه می دانیم تو زنده ای هستی پاینده، تو را چرت و خواب فرا نمی گیرد، دست اندیشه به آستان تو نمی رسد، و چشمها یارای دیدن تو را ندارد، لیكن تو چشمها را می بینی، و كردار بندگان را می شماری و زمام آفریدگان را در دست قدرت خود داری، و چه كوچك است آنچه از آفرینش تو می بینیم و از قدرت خودداری، و چه كوچك از آفرینش تو می بینیم و از قدرت و توانایی تو در شگفتی می افتیم و از سلطنت عظیم تو توصیف می كنیم در حالی كه آنچه از ما پنهان، و دیده ما از دی

دن آن ناتوان، و خرد ما از درك آن عاجز و پرده های غیبت میان ما و آنها حایل است بس عظیمتر است، بنابراین كسی كه دل را تهی سازد و اندیشه اش را به كار اندازد برای این كه بداند چگونه عرش خود را بر پا كرده ای و آفریدگان را بیافریده ای و چگونه آسمانها را در هوا معلق داشته ای و زمین را بر روی امواج آب گسترانیده ای، دیده اش خسته و درمانده شود و خردش مبهوت گردد و گوشش از كار باز ماند و اندیشه اش سرگردان شود.) امر خداوند عبارت از فرمان قدرت اوست، و معنای امره قضاء این است كه فرمانش روان و غیر قابل برگشت است، و این كه امر او حكمت است یعنی بر وفق حكمت الهی و بر طبق نظام اكمل است، رضای خداوند به علم او نسبت به طاعت عبد برگشت دارد كه مطابق اوامر و نواهی او انجام گرفته باشد. فرموده است: یقضی بعلم. این سخن اعاده معنای جمله: امره قضاء و حكمه می باشد و به منزله تفسیری بر آن است. فرموده است: و یعفو بحلم. عفو عبارت از خشنودی خداوند از اطاعت و فرمانبرداری بنده ای است كه پیش از این آلوده به گناه شده باشد و آن هنگامی صدق دارد كه عفوكننده قادر بر عقاب و كیفر است، و اگر گذشت ناشی از عجز و ناتوانی باشد به آن عفو گفته نمی شود، از این رو

فرموده است: یعفو بحلم. پس از این امام (ع) خداوند را مورد خطاب قرار داده و نعمتهای او را سپاس گفته، و او را بر خوشیها و ناخوشیهایی كه می دهد ستوده است، و این جمله اخیر بیان ستایش او در همه احوال است اعم از این كه بستاند و ببخشد، و عافیت دهد و گرفتار سازد، سپس به كیفیت حمد و سپاس خود می پردازد كه آن حمدی است كه خداوند را هر چه بیشتر خشنود گرداند و در نزد او محبوبترین و بهترین سپاس باشد، یعنی مناسبترین سپاسی كه سزاوار و شایسته مقام عظمت اوست. پس از آن به كمیت و مقدار این سپاس اشاره می كند كه آن حمدی است كه از بسیاری، همه آنچه را آفریده پر كند و تا آن جا كه بخواهد برسد، بعد از آن غایت و نهایت این حمد را بیان می كند كه او را آن چنان سپاسی می گوید كه از او محجوب نبوده و در نزد او قاصر نباشد، سپس به اعتبار ماهیت این حمد می فرماید سپاسی كه عدد آن پایان نگیرد و مدت آن فناء نپذیرد. بی تردید در برخی از موارد كه این جا از آن جمله است تفضیل در گفتار شیرین تر و در نفوس نافذتر و موثرتر است همچنان كه در برخی از جاها اجمال و اختصار سودمندتر و بلیغتر می باشد. پس از این امام (ع) عجز و ناتوانی انسان را ادراك كنه عظمت باری تعالی

یادآوری، و شناختی را كه انسان می تواند از خداوند داشته باشد و در امكان اوست گوشزد می كند، درباره حدود این شناخت باید گفت معرفت انسان نسبت به خالق یا از طریق شناخت صفات حقیقی خداوند است و یا به اعتبار صفات سلبی و یا اوصاف اضافی اوست. بیان امام (ع) به همگی این صفات سه گانه اشاره دارد، این كه فرموده است حق تعالی حی قیوم است اشاره به صفات حقیقی او كرده است، زیرا چنان كه می دانیم این دو صفت مستلزم وجود است، زیرا هر زنده ای موجود است، اما قیوم عبارت از موجودی است كه قائم به ذات خویش و بر پا دارنده وجود غیر است و هر موجودی كه قائم به ذات خویشتن باشد واجب الوجود است، این كه خداوند را چرت و خواب دست نمی دهد و دیده عقل و چشم دل از دیدار او عاجز و چشمها از مشاهده او ناتوان است اشاره به صفات سلبیه خداوند دارد و این كه او چشمها را می بیند و كردار آدمیان را می شمارد و زمام آفریدگان را به دست قدرت خود دارد، یعنی قدرتش محیط بر آفریدگان است، اشاره به صفات اضافی خداوند دارد. سپس امام (ع) آنچه را از مظاهر قدرت حق تعالی درك كرده و بر شمرده، در مقایسه با آنچه از غظمت ملكوت او درك نكرده و ندانسته است ناچیز می شمارد، ما در جمله ما

الذی استفهامیه و برای تحقیر چیزی است كه از آن دانسته می شود و ما در جمله بعدی: و ما تغیب عنامنه به معنای الذی است و بنابراین كه مبتد است محل آن رفع و خبر آن اعظم می باشد، و واو در این جمله برای حال است. پس از این امام (ع) نظر می دهد كه اگر كسی دل را از غیر خدا فارغ سازد و همگی اندیشه اش را به كار گیرد برای این گونه كه به كنه معرفت باری تعالی برسد و كیفیت نظام جهان بالا و این جهان را بداند همه آلات و اسبابی را كه برای وصول به این مقصود به كار گرفته خسته و درمانده شده و از ادراك آنچه از آنها خواسته است مقهور و ناتوان باز خواهد گشت. و ما پیش از این بارها به براهین این مطالب اشاره كرده ایم. و توفیق از خداوند است.

[صفحه 510]

از این خطبه است: مدخول: شبهه ناك و مشكوك، ضمار: وعده ای كه امیدی به آن نیست. معلول: ناخالص، (او گمان می برد به خدا امیداوار است، به خداوند بزرگ، سوگند دروغ می گوید، چگونه است كه امیدواری او در عملش نمایان نیست، زیرا هر كس امیدی دارد امید او از كردارش دانسته می شود، جز امید به خدا، چون امید به او خالص نیست، و هر ترسی محقق است جز ترس از خدا، چون بیم از خداوند راست و بی غش نیست، امیدهای بزرگ را از خدا دارند و در كارهای كوچك به بندگان امید می بندند اما در برابر خداوند آن چنان نیستند كه در برابر بنده اویند، چه شده است كه از آنچه در مورد بندگان خدا انجام می گردد نسبت به خداوند بزرگ كوتاهی می شود؟ آیا بیم داری كه در امید به خدا دروغگو باشی یا این كه او را سزاوار امید نمی دانی، همچنین اگر او از یكی از بندگان خدا بیمناك شود به گونه ای رفتار می كند كه با خداوند چنین رفتار نمی كند برای این كه ترس از بندگانش را نقد و موجود، و ترس از او را نسیه و وعده می داند، آری كسی كه دنیا در نظرش سترگ و موقعیت آن در دلش بزرگ باشد آن را بر خدا برگزیده و از خدا می برد و بنده دنیا می شود. این گفتار در زمینه نكوهش كسان

ی است كه ادعا می كنند امید خود را به خدا بسته اند لیكن در این راه به عمل نمی پردازند، و مبتنی بر هشدار به اینهاست كه امید آنان خالص نمی باشد و با دروغ شمردن ادعای آنها كوتاهی و قصور آنان را در عمل بیان می كند: فرموده است: یدعی بزعمه انه یرجو الله. یعنی او به گمان خویش ادعا می كند كه به خدا امیدوار است، این جمله صورت مدعاست كه ممكن است حالیه یا مقالیه باشد یعنی حال و یا گفتار او بیانگر آن باشد. فرموده است: كذب و العظیم. این جمله در رد ادعای مذكور است كه با سوگند به خداوند تاكید شده است. این كه لفظ جلاله را نیاورده و عظیم فرموده برای این است كه در این جا ذكر عظمت با رجا و امیدواری مناسبتر است. فرموده است: ما باله... تا عرف رجاه فی عمله. این عبارت در واقع قیاسی است از شكل دوم كه نتیجه می دهد این مدعی امید به خدا نبسته است و امیدوار به او نیست، منظور آن حضرت از رجا امید كامل است كه انسان به خاطر آن به كار و كوشش می پردازد، و به همین سبب امید به خدا را استثناء كرده و الا رجاء الله گفته و علت آن را مشوب بودن آن ذكر كرده و اعلام فرموده كه این گونه امیدها صحیح و خالص نیست، و به دلیل آن این است كه هر كس درباره امری ب

ه صاحب قدرتی یا جز آن دل بندد و به او چشم امید داشته باشد با همه نیرو به خدمت او می پردازد، و در كسب رضا و خشنودی او سعی بلیغ به جا می آورد و به اندازه ای كه به او امید و اخلاص دارد برای او كار و كوشش می كند در حالی كه ملاحظه می شود كسانی كه ادعا می كنند امید خود را به خدا بسته اند در راه او به سعی و تلاش نمی پردازند، و این كوتاهی در عمل و تقصیر در انجام وظایف دینی نشانه این است كه امید آنها به خداوند ناب و خالص نیست و نیز این كه فرموده است هر ترسی قطعی و محقق است جز ترس از خدا كه استوار و واقعی نیست برای نكوهش شنوندگان است كه با كوتاهی در اعمال دینی و وظایف الهی به خدا امیدوارند و تقدیر استثنای اول با مستثنامنه آن این است كه: امید هر امیدواری در چگونگی عمل او شناخته، و درجه اخلاص او درباره امیدی كه دارد دانسته می شود جز امید به خدا كه پاكیزه و خالص نیست، جمله مذكور به صورت كل رجا الا رجاء الله فانه مدخول نیز روایت شده است، و تقدیر آن كل رجاء محقق او خالص الا... می باشد تا كلی مزبور با جمله كل خوف محقق مطابقت كند، زیرا ذكر محقق در جمله اخیر دلیل اضمار این كلمه در جمله اول و مفسر آن است. فرموده است: یرجو الله

فی الكبیر... تا یعطی الرب. این عبارت در حكم قیاس ضمیر است كه صغرای آن جمله یرجو العباد فی الصغیر می باشد و كبرای مقدر این است كه هر كس این چنین باشد شایسته است نسبت به پروردگار خود با امیدهای بزرگی كه به او دارد كوشاتر و رفتارش از آنچه با مخلوق كه بندگان اویند دارد بالاتر و خاضعانه تر باشد، و صغرا در این قیاس مسلم است، زیرا آنچه مشهود و محسوس است این است كه تلاش و كوشش مردم در قبال امیدها و درخواستهایی كه از یكدیگر دارند خیلی بیشتر و جدی تر از سعی و كوششی است كه در برابر آرزوهای خود از خداوند متعال انجام می دهند، و در مورد كبرا نیز فطرت و سرشت انسان حكم می كند در برابر كسی كه بزرگترین مرجع امید است، آنچه را از نظر كمیت و كیفیت در خور مقام اوست وسیله قرار داده و به كار بسته شود. فرموده است: فیعطی العبد ما لا یعطی الرب. این جمله ناقض كبر است یعنی اهمیتی كه به بنده خدا می دهد بیش از اهمیتی است كه برای پروردگار خویش قائل می شود. فرموده است: فما بال الله... تا لعباده. این سخن در توبیخ و نكوهش كسانی است كه به گونه ای كه ذكر شد به خلاف وظایف بندگی خود نسبت به پرودگار رفتار می كنند. فرموده است: اتخاف... تا موضعا. ای

ن گفتار مبتنی است بر پرسش از علت آنچه درباره امیدواری انسان به خلق و خالق ذكر شد، و چگونگی عمل و رفتار انسان نسبت به كسی كه به او امیدوار است، پرسش مذكور بر سبیل انكار و در سرزنش و سركوب كسی است كه ادعا كند علت این امر یكی از دو مورد مذكور است، و این دو یكی بیم از این كه ممكن است امید او به خدا بیجا و نادرست باشد، دیگری این گمان كند كه خداوند شایستگی آن را ندارد كه به او امید بندد، اما مورد اول اشتباهی بزرگ و ناشی از كوتاهی در شناخت پروردگار متعال است و مورد دوم كفر آشكار است، این كه امام (ع) به ذكر این دو علت اكتفاء فرموده برای این است كه منشاء نومیدی مردم از یكدیگر و یا ضعف امید آنها چنانچه مشهور است همین دو علت است، و بدیهی است این دو امر در مورد پروردگار منتفی است زیرا او بی نیاز مطلق است و هیچگونه بخل و منعی از طرف او وجود ندارد، و اگر بنده استعداد امید به او را داشته باشد، و بر اساس امیدی كه به خدا دارد كار كند، و خواستار افاضه جود و بخشش الهی و برآوردن آروزی خود باشد، امیدش بیجا نبوده و به خطا نرفته است چه او مرجع تمام امیدها و برآورنده آرزوهاست. فرموده است: و كذلك ان هو خاف... تا یعطی ربه. این عبارت

قیاس ضمیر استثنایی است كه قصور خوب بیم دارندگان از خداوند را در مقایسه با ترس از برخی بندگان او بیان می كند. ضمیر در واژه عبیده به الله و در خوفه به خائف، و یا به عبد باز می گردد، ملازمه در این قضیه شرطیه روشن است، و كبرای این قیاس استثنای عین مقدم است به نحوی كه عین تالی مذكور را نتیجه دهد. فرموده است: فجعل... تا وعدا. این سخن نیز سرزنش و سركوبی است بر كسی كه مشمول این اعتراض و مورد این استدلال است، زیرا این زشتی و رسوایی است كه كسی ترس از فردی مانند خودش را نقد و موجود دانسته، و ترس از پروردگارش را وعده و نسیه بداند. فرموده است: و كذلك من عظمت الدنیا... تا آخر. این سخنان در بیان علت این است كه چرا مردم زندگی دنیا را بر ثوابهایی كه خداوند وعده فرموده ترجیح می دهند و از هر چه غیر دنیاست می برند و خود را بنده آن می سازند. بدیهی است عظیم جلوه گر شدن دنیا در نظر انسان جزیی از علت قریب این امر است و تمام علت آن، حقیر شمردن وعده های آخرت در مقایسه با لذات دنیاست و نیز آنچه باعث این علت است تمایل انسان به بهره گیری كامل از لذات دنیاست كه حقیقت دارد و موجود است، و عدم حضور لذاتی است كه وعده داده شده و انسان از آنها

برحسب تعریف و توصیف، تصوری ضعیف دارد، و آنچه از آن در ذهن انسان می باشد این است كه چیزهایی كه در آخرت وعده داده شده شبیه لذاتی است كه انسان هم اكنون در دسترس خود دارد، از این رو لذتهای گذرای دنیا در نظر آنها بزرگتر و در دلهای آنها راسختر است و در نتیجه دنیا را برمی گزینند و از غیر آن می برند، و خود را بنده آن می گردانند.

[صفحه 511]

روش پیامبر خدا (ص) در تاسی جستن و پیروی كردن برای تو كافی است، و رفتار او دلیل بر زشتی و نقص دنیا و بسیاری رسواییها و بدیهای آن می باشد، زیرا دنیا بكلی از او گرفته شد، و از همه سو برای دیگران مهیا گردید، او از این كه از پستان دنیا شیر نوشد ممنوع، و از زیب و زیور آن، بر كنار شد. و اگر بخواهی روش دومین پیامبر خدا یعنی موسی كلیم الله را كه درود خدا بر او باد برای تو بگویم در آن هنگامی كه می گفت: (رب انی لما انزلت الی من خیر فقیر) به خدا سوگند او جز گرده نانی كه آن را بخورد از خداوند نخواست، زیرا او گیاه زمین را می خورد، و از بسیاری لاغری و فرو ریختن گوشت بدنش سبزی گیاه از پشت پرده شكمش دیده می شد. و چنانچه بخواهی روش سومین پیامبر را برایت بازگو كنم، یعنی داود (ع) كه درود خدا بر او باد، دارای مزامیر و قاری بهشتیان، او به دست خویش از لیف خرما زنبیلها می بافت و به همنشینان خود می گفت كدام یك از شما اینها را برایم می فروشد؟ وی از بهای آنها گرده نان جوی فراهم می كرد و می خورد. و اگر بخواهی درباره عیسی بن مریم علیه السلام سخن بگویم، او سنگ را بالش خود قرار می داد و جامه زبر می پوشید و طعام خشن می خورد و

نان خورش او گرسنگی بود، چراغ شبش مهتاب، و سرپناهش در زمستان خاوران و باختران (این طرف و آن طرف) زمین بود، میوه و سبزی خوشبوی او گیاهی بود كه از زمین برای چهار پایان می رویید. او نه همسری داشت كه وی را شیفته خود كند و نه فرزندی كه او را دچار اندوه سازد، و نه مالی كه او را به خود مشغول گرداند و نه طمعی كه وی را به خواری افكند، پاهایش مركب او و دستهایش خدمتكار وی بود. هدف از این توبیخ و نكوهش رهانیدن مردم از دنیا، و ایجاد رغبت در آنهاست نسبت به آنچه خداوند وعده داده است و به همین مناسبت در پی این سخنان به ذكر احوال پیامبر گرامی (ص) و دیگر پیامبران كه پیشوایان بشرند و دنیا را ترك و از آن اعراض كرده اند پرداخته است، زیرا آنها برای كاملترین نمونه اند چنان كه خداوند متعال فرموده است: (لقد كان لكم فی رسول الله اسوه حسنه) همچنین روش آنها دلیل كامل بر زشتی و نقص دنیا و بسیاری بدیها و رسواییهای آن است، این كه فرموده است: اذ قبضت عنه اطرافها تا جمله: و خادمه یداه اشاره به چگونگی دلایل حقارت و پستی دنیاست، قبض اطراف كنایه از این است كه خداوند دنیا را بكلی از پیامبر (ص) به دور داشت و چون آماده برای آن نشده بود آن را نپذیر

فت، و وطئت لغیره اكنافها اشاره است به این كه خداوند دنیا را برای مردمی غیر از او رام و هموار ساخته مانند پادشاهان، واژه فطم (از شیر بریدن) را به مناسبت بریدن آن حضرت از دنیا استعاره فرموده، همچنین واژه رضاع را استعاره آورده، بدین مناسبت كه دنیا شبیه مادر و او به منزله فرزند آن است، وجه مشابهت روشن است. این كه فرموده است: و الله ما ساله الا خبزا یعنی به خدا سوگند جز گرده نانی از او درخواست نكرد. تفسیر آیه ای است كه در خطبه ذكر شده است، و مفسران نیز همین را در تفسیر آیه مزبور نقل كرده اند، صفاق بطن پوست زیرین شكم است و شفیف نازكی آن است كه مانع مشاهده آنچه در پشت آن قرار دارد نیست، تشذب لحم عبارت از تفرق و پراكندگی گوشت است، واژه مزامیر برای صوت داوود (ع) و لفظ ادام (نانخورش) برای گرسنگی و كلمه سراج (چراغ) برای ماه و ظلال (سایه) برای مشارق و مغارب زمین، و فاكهه و ریحان برای رستنیهای زمین، و دابه (چهارپا) برای پاها و واژه خادم (خدمتكار) را برای دستها استعاره آورده است، وجه مناسبت در استعاره نخستین مشترك بودن آواز داوود (ع) با نغمه مزمار (قره نی) است و این آلتی است كه با دمیدن در آن نواخته می شود، نقل شده هنگامی

كه داوود (ع) در محراب عبادت مزامیر می خواند وحوش و پرندگان بر او گرد می آمدند تا از لذت آوای خوش و نغمه دلكش او بهره مند شوند، مناسبت استعاره دوم این است كه همان گونه كه نانخورش موجب قوام بدن است گرسنگی مایه قوام او بود، و مناسبت استعاره سوم مشاركت ماه و چراغ در دادن روشنایی است، وجه مشابهت استعاره چهارم این است كه او همچنان كه از گرما به سایه پناه می برد از سرما نیز به مشارق و مغارب زمین یعنی از این سو و آن سوی زمین رو می آورد، مناسبت استعاره پنجم این كه استفاده از رستنیهای زمین برای ذائقه و شامه او همان گواریی و خوشبویی را داشت كه میوه ها و گلها برای دیگران گوارایی و لذت دارد، وجه استعاره ششم و هفتم این است كه از پاها و دستهایش همان فایده را می برد كه از مركب و خدمتكار سود برده می شود. باری چگونگی احوال پیامبران مذكور علیهم السلام و درجه زهد و اعراض آنها از دنیا و بطور كلی اكتفای آنها به پایین ترین حد ضرورت در طعام و لباس از اموری است كه معلوم و از طریق تواتر روشن است، اما این كه گفته شده داوود (ع) قاری بهشتیان است چنان كه در اخبار نیز وارد شده است برای این است كه هر امر نیكویی در عرف مردم، به بهشت نسبت دا

ده می شود، یا به این مناسبت است كه آواز داوود (ع) به همه خوبی و زیبایی كه داشت انسان را به سوی بهشت جذب و به خدا دعوت می كرد.

[صفحه 510]

قضم: خودرن به كرانه دهان، هضیم: كسی كه بر اثر كم خوردن شكمش فرو رفته باشد، مقتص: پیگیر، محاده: دشمنی، ریاش: آرایش، از پیامبر پاك و پاكیزه خود كه درود خدا بر او و خاندانش باد پیروی كن، زیرا او نمونه است برای كسی كه بخواهد تاسی كند، و انتسابی شایسته است برای كسی كه به پیامبر او اقتداء كند، و به دنبال او گام بردارد. او لقمه دنیا را با اطراف دندان می خورد (نه به پری دهان)، و به دنیا توجهی نداشت. از همه مردم دنیا بیشتر پهلویش از آن تهی، و شكمش از همگان گرسنه تر بود، دنیا به او پیشنهاد شد لیكن از پذیرفتن آن خودداری كرد، او آن چیزی را كه خداوند دشمن داشته، دانست و دشمن داشت، و آنچه را خداوند حقیر شمرده او نیز حقیر شمرد، و چیزی را كه خداوند خرد و كوچك دانسته او نیز خرد و ناچیز می دانست. و اگر در ما جز دوستی آنچه را خدا و پیامبرش دشمن داشته و بزرگداشت آنچه را كه خداوند كوچك و حقیر شمرده چیز دیگری نبود برای دشمنی با خدا و مخالفت با دستور او كافی بود. پیامبر (ص) بر روی زمین طعام می خورد و مانند بردگان می نشست، و به دست خود بر كفش و جامه اش وصله می زد، بر الاغ برهنه سوار می شد، و یكی را هم در پشت سر

خود سوار می كرد، پرده ای بر در اطاقش آویخته دید كه در آن تصویرهایی بود، به یكی از همسرانش فرمود: ای زن! این را از نظر من پنهان كن، زیرا هنگامی كه به آن می نگرم به یاد زیب و زیور دنیا می افتم، او با تمام قلب خویش از دنیا روگردانید و یاد آن را از خود دور ساخت، و دوست داشت كه آرایشهای دنیا از نظرش ناپدید باشد، مبادا از آن جامه فاخری برگیرد، یا دنیا از نظرش ناپدید باشد، مبادا از آن جامه فاخری برگیرد، یا دنیا را جای آرمیدن بشمارد، و امید درنگ در آن داشته باشد، لذا آن را از جان خویش بكلی بیرون راند، و از دل خود دور ساخت و از جلو چشمش پنهان گردانید، آری چنین است كسی كه چیزی را دشمن می دارد از این كه به آن نظر كند و نام آن نزد او برده شود نیز بیزار است. امام (ع) پس از بیان حال پیامبران مذكور (ع) تذكر می دهد كه به پیامبر گرامی (ص) خویش تاسی جویند، زیرا همگی پیامبران مامور بودند بطور مطلق به رسول اكرم (ص) اقتدا و از او پیروی كنند، و برای كسی كه بخواهد به او تاسی كند همه نمونه های كمال در وجود مقدس آن حضرت موجود است، دلیل دیگر این كه زمان او نسبت به ادوار پیامبران گذشته به ما نزدیكتر است. امام (ع) برای تحریك و تشویق مر

دم در تاسی به رسول گرامی (ص) گوشزد می كند كه كسانی كه از آن بزرگوار پیروی و راه او را دنبال می كنند نزد خداوند متعال محبوبترین بندگانند و این به دلیل گفتار خداوند می باشد كه فرموده است: قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونی یحببكم الله. پس از این امام (ع) به بیان حال پیامبر گرامی (ص) كه دنیا را ترك و از آن به مقدار ضرورت بسنده كرده بود می پردازد تا روشن كند كه چگونه باید به روش آن حضرت تاسی جست، ذكر واژه قضم اشاره به همین معناست و جمله و لم یعرها طرفا كنایه از عدم التفات و توجه آن حضرت به دنیاست، و عبارت اخمصهم بطنا بیانگر این است كه شكم و پهلوی آن بزرگوار از همه كس گرسنه تر و تهی تر و توجه او به خوردنیها و آشامیدنیها از همه كمتر بود. از آن حضرت روایت شده است هنگامی كه گرسنگی او سخت می شد سنگی بر شكم خود می بستد و آن را مشبع یا سیر كننده می نامید با این كه در این موقع بخش بزرگی از دنیا را در زیر فرمان خود داشت. همچنین روایت شده است كه خاندان پیامبر (ع) هرگز به اندازه ای كه سیر شوند گوشت نخوردند، و فاطمه و همسر و فرزندانش (ع) روزه می گرفتند و چند گرده نان جو برای افطار خود آماده می كردند و بسا اتفاق می افتاد كه آنها

را به گدایان می دادند و خود گرسنه می ماندند، در این باره نقل شده كه سه شب پیاپی این كار را كردند و در این سه روز گرسنه ماندند و همین امر سبب نزول سوره هل اتی در حق آنان گردید، چنان كه در تفاسیر مشهور است، اما در باره این كه فرموده است دنیا به پیامبر گرامی (ص) عرضه شد و آن را نپذیرفت از رسول اكرم (ص) روایت شده كه فرموده است: (گنجهای زمین به من عرضه، و كلید خزانه های آن به من پیشنهاد شد من آنها را ناخوش داشتم و سرای آخرت را برگزیدم.) فرموده است: و علم ان الله ابغض شیا... تا فصغر. معنای این كه خداوند دنیا را دشمن می دارد این است كه نمی خواهد آن را سرای اقامت دوستانش قرار دهد، و ممكن است اشاره باشد به این كه ایجاد دنیا غرض بالعرض است و مقصود بالذات نیست، و همچنین كوچك شمردن آن باشد در مقایسه با آنچه خداوند برای بندگانش در آخرت آماده فرموده است، و پس از ذكر این مطلب كه دنیا مبغوض خداوند بوده و آن را كوچك و حقیر شمرده است با ذكر جمله متعرضه ای كه صورت قیاس دارد، مردم را از دوستی دنیا برحذر داشته است، صورت قیاس این است: كمترین عیبی كه در ما وجود دارد دوستی چیزی است كه خداوند آن را دشمن داشته، و تعظیم چیزی است كه خدا

وند آن را كوچك شمرده است، و هر محبت و تعظیمی بدین گونه باشد در مخالفت با خدا و سرباز زدن از اوامر او كفایت می كند، نتیجه می دهد كه این كمترین عیب ما در مخالفت با خدا و دشمنی با او كافی است، پس از این امام (ع) دوباره به ذكر اوصاف رسول اكرم (ص) درباره ترك دنیا و تحمل سختیهای آن پرداخته است. فرموده است: و لقد كان (ص) یاكل علی الارض و یجلس جلسه البعید. از پیامبر گرامی (ص) روایت شده كه فرموده است: جز این نیست كه من بنده ای هستم همچون بندگان می خورم و مانند بندگان می نشینم غرض از این، اظهار فروتنی و تواضع در برابر خداوند است، و به همین منظور بود كه آن حضرت نعلین و جامه اش را به دست خویش وصله می زد، و بر الاغ برهنه سوار می شد و یكی را نیز با خود ردیف می كرد، اما این كه دستور داد تصاویر را از نظر او دور سازند برای محافظت از وسوسه های شیطان بوده است، چنان كه پیامبران (ع) دیگر نیز كه نفس بدكنش اماره را شكسته و شیاطین خود را سركوب كرده اند خود را محتاج می دیده اند كه پیوسته مواظب احوال خویش بوده و در تمام لحظه ها و دقایق نفس خود را زیر نظر و مراقبت داشته باشند، زیرا نفس اماره همچون دزد حلیه گری است كه پیوسته در كمین نف

س مطمئنه است و هر گاه از قید و بند رها و از سركوبی آن غفلت شود، و از آن پرهیز به عمل نیاید به حالت اولیه خود باز می گردد و قدرت و غلبه خود را از سر می گیرد. فرموده است: فاعرض عن الدنیا... تا و ان یذكر عنده. این سخن اشاره به زهد حقیقی است كه عبارت از حذف همگی موانع نفسانی از ساحت نفس انسانی است و آنچه پیش از این دو اوصاف آن حضرت فرموده بیان مراتب ظاهری زهد اوست كه عبارت از رفع موانع خارجی در قبال آن است.

[صفحه 511]

اغرب: دوری گزید، مدرعه: لباس بلند كه جلوش شكافته باشد، در روش زندگی پیامبر خدا كه درود خداوند بر او و خاندانش باد چیزهایی است كه تو را به زشتیهای دنیا و عیبهای آن آگاه می سازد، زیرا او با بستگان خود در دنیا گرسته به سر برد و با همه تقربی كه در پیشگاه خداوند داشت زیب و زیور دنیا از او به دور داشته شد، بنابراین ببننده باید با چشم خرد بنگرد كه آیا خداوند با این كار محمد (ص) را گرامی داشته و یا خوار ساخته است، اگر بگوید خوار كرده است دروغ گفته و به خداوند بزرگ سوگند دست به بهتان بزرگی زده است، و اگر بگوید او را گرامی داشته باید بداند خداوند آن دیگری را خوار داشته كه دنیا را برای او فراخ و گسترده ساخته، زیرا آن را از مقربترین كسان به درگاهش دریغ داشته است، بنابراین كسی كه می خواهد تاسی جوید باید از پیامبر خود پیروی كند، و در پی او گام بردارد، و به هر جا او وارد شده به آنجا درآید، و اگر چنین نكند از هلاكت ایمن نخواهد بود، زیرا خداوند محمد (ص) را نشانه قیامت و مژده دهنده بهشت و بیم دهنده عقوبتها و كیفرها قرار داده است. آری او با شكم گرسنه از دنیا رفت و با قلبی سلیم به دیار آخرت وارد شد، او تا آن گاه

كه به سرای باقی شتافت و دعوت پروردگارش را اجانت كرد سنگی بر روی سنگی ننهاد، چه بزرگ است منت خدا بر ما كه نعمت وجود چنین رهبری را به ما عطا فرمود تا از او پیروی كنیم، و به دنبال چنین پیشوایی گام برداریم، به خدا سوگند من به این جبه خود آن قدر وصله زدم كه دیگر از وصله زننده آن شرم كردم، كسی به من گفت: دیگر این لباس كهنه را از خود دور نمی كنی؟ گفتم از من دور شو كه: عند الصباح یحمد القوم السری). پس از این امام (ع) آنچه را در مقدمه پیش دلیل پستی و پلیدی دنیا ذكر كرده بود یادآوری، و دوباره به شرح گرسنگی پیامبر گرامی (ص) و خواص اهل بیت او اشاره می كند كه با همه عظمت قرب او به خدا و بلندی مقامش در پیشگاه الهی، خداوند دنیا را از او دور و بر كنار داشت. سپس امام (ع) با گفتار خود كه فرموده است: فلینظر ناظر...تا اقرب الناس الیه استدلال می كند، و بیان او قیاس شرطی متصلی است كه مقدم آن قضیه ای است حملیه و تالی آن قضیه شرطیه منفصله ای است كه خلاصه آن به شرح زیر است: این كه محمد (ص) با همه قرب منزلت او نزد خداوند، خود و خواص اهل بیت او گرسنه می ماندند و خداوند او را زیب و زیور دنیا بر كنار داشته بود، این رفتار خداوند نسبت به

پیامبر (ص) از دو حال بیرون نیست: یا برای اكرام و گرامی داشت او و یا به منظور اهانت و خوار كردن اوست، بطلان توجیه دوم آشكار است، زیرا ثابت و قطعی است كه پیامبر گرامی (ص) اخص خواص الهی است، و بدیهی است كمترین و نادانترین پادشاهان در دنیا هرگز به كسی كه در زمره خاصان او می باشد و مطیع و فرمانبردار اوست اهانت روا نمی دارد، چگونه ممكن است جبار جبابره و مالك دنیا و آخرت و حكیم ترین حكیمان و مهربان ترین مهربانان در حق اخص خواص و فرمانبردارترین بندگان خود توهین روا بدارد، و چون بطلان این سخن روشن است امام (ع) به تكذیب گوینده آن اكتفاء كرده و به سوگند به خدا آن را موكد داشته است، اما درباره توجیه نخست كه خداوند با این رفتار، پیامبر (ص) خود را گرامی داشته است روشن است كه وقتی عدم چیزی كرامت و كمال باشد وجود آن اهانت و نقصان است، بنابراین وجود دنیا در دست غیر او، و بر كناری او از آن با همه قرب منزلت، نشانه توهین غیر اوست، و این استدلال، حقارت و پستی دنیا را اثبات، و خردمند را وادار می كند كه از آن بیزار گردد، امام (ع) پس از بیان طرق تاسی در تاكید آنچه پیش از این در این باره فرموده است دستور می دهد كه به پیامبر گرامی (ص)

اقتداء كنند، و روش او را در بی اعتنایی به دنیا سرمشق خود قرار دهند، فعل فتاسی متاس، امر به صورت خبر است و علاوه بر این هشدار است بر این كه میل به دنیا باعث وقوع در هلاكت است، و كسی كه در دنیا از روش آن حضرت پیروی نكند و با رغبت به برخی از پدیده های آن، راه خلاف پوید از افتادن در ورطه هلاكت ایمن نیست، زیرا می دانیم دوستی دنیا ریشه تمام گناهان است و همین خطا و گناه است كه انسان را از درجات نعیم به دركات حجیم می كشاند. فرموده است: فان الله جعل محمدا (ص)... تا داعی ربه. این سخن استدلالی است بر این كه فرموده است: والا فلا یامن الهلكه. توضیح مطلب این كه خداوند متعال پیامبر گرامی (ص) را نشانه قیامت و علامت نزدیكی آن و مژده دهنده بهشت و بیم دهنده عذاب قرار داده و او را بر احوال آخرت آگاه ساخته است، سپس پیامبر (ص) با شیوه ای كه بیان شد و گویای نفرت و دشمنی آن حضرت با دنیا و پرهیز او از آن است عمرش را گذرانید و از جهان رفت، و بی گمان اگر رغبت و اعتماد به دنیا، و اتخاذ رویه ای خلاف این شیوه، موجب هلاكت ابدی نبود، پیامبر خدا (ص) از دنیا دوری نمی گزید و از آن بیزاری نمی جست، لیكن او از آن دوری جست چون گرایش بدان موجب هلا

كت و نابودی بود، بنابراین تاسی به پیامبر گرامی (ص) در پشت پا زدن به دنیا واجب است و كسی كه به آن بزرگوار در این باره اقتداء نكند مصون از هلاكت نیست. در برخی از نسخه ها واژه علماء به كسر عین روایت شده است، كه در این صورت مجازا از باب اطلاق نام مسبب بر سبب به كار رفته است، زیرا پیامبر اكرم (ص) سبب حصول علم و یقین به وقوع قیامت است. این كه فرموده است: رسول گرامی (ص) سنگی بر روی سنگی ننهاد كنایه از این است كه بنایی برپا نساخت. پس از این امام (ع) به عظمت منتی كه خداوند به سبب نعمت وجود پیامبر اكرم (ص) بر مردم نهاده، و او را مقتداء و رهبر خلایق قرار داده تا از او پیروی كنند و در پی او گام بردارند اشاره می كند و آن را بزرگ می شمارد، و در دنبال این مطلب برخی از احوال خود را كه درباره ترك دنیا و اعراض از لذات آن به پیامبر گرامی (ص) تاسی جسته است ذكر می كند تا آن جا كه به قبای خود آن قدر وصله زده كه دیگر از وصله زننده آن شرم می كند، و آن را دور نمی افكنی؟ ذكر كرده و پاسخ زیبایی را كه به این گوینده داده نقل كرده است. فرموده است: فعند الصباح یحمد القوم السری. این مثل برای كسی آورده می شود كه رنج كشیده تا به آسایش برسد،

زیرا اصل مثل درباره كسانی است كه شب را نیاسوده و راه پیموده اند و تنها هنگامی كه بامداد شود و به نزدیك منزلگاه برسند مورد ستایش قوم قرار می گیرند، در این جا منظور از صباح یا بامداد زمانی است كه روح از بدن جدا شود، و یا به سبب پیروی كامل از تربیتها و ریاضتهایی كه ذكر شد و تابش انوار جهان بالا بر او، و اتصالش با ملا اعلا، بكلی از دنیا روی گرداند كه در این هنگام بردباری او در برابر ناملایمات، و پشت پا زدن او به لذات، و تحمل سختیها و تلخیهای دنیا عاقبتی محمود و فرجامی پسندیده دارد، و مطابقت این مثل با این معنا روشن و جایگزین بیان آن است. نقل شده است كه از آن حضرت پرسش شد چرا بر جامه خود وصله می زنی، فرمود: با این كار دل، خاشع و فروتن می شود و مومنان از این كار پیروی می كنند، از جمله روایاتی كه درباره زهد آن حضرت نقل شده، روایت احمد بن حنبل در مسندش از ابی النور حوام ساكن كوفه است كه گفته است: علی بن ابی طالب (ع) به همراه غلام خود به بازار نزد من آمد و این به هنگام خلافت او بود، دو پیراهن از من خرید، و به غلام خود گفت: هر كدام را می خواهی برگزین غلام یكی را برگزید، و دیگری را علی (ع) برداشت و پوشید، و چون آستین جا

مه برای دستش بلند بود، به غلام فرمود: زیادی آستین را ببر، غلام چنین كرد، سپس سر آستینها را دوخت و رفت. همچنین احمد بن حنبل روایت كرده است كه هنگامی كه عثمان كسانی را نزد علی (ع) فرستاد، دیدند آن حضرت عبایی بر تن كرده و بند عقالی به دور آن پیچیده و مشغول روغن مالی شتر خویش می باشد، اخباری كه درباره زهد آن حضرت رسیده بسیار است. و توفیق از خداوند است.


صفحه 505، 510، 511، 510، 511.